[ آئــیــنــه ]

آئینه یعنی باز تاب هرانچه که میبیند

[ آئــیــنــه ]

آئینه یعنی باز تاب هرانچه که میبیند

کارو - خزان بعد خران - این هم یکی از شاهکارای ( کارو )

از زبان تیره بختان سیه روز سیه روئی که ( حاجی فیروزشان ) مینامند ساخته است 


ای کسانی که در این کشمکش عید سعید
سرخوش و بی خبر و می زده با روی سپید
غرق در شوکت و در مکنت و بد مستی پول
به سیاهی شب بخت بدم می خندید
نمی پرسید چرا ؟

از چه این هموطن لخت به این صورت زشت
رو سیه ساخته و کو به کو افتاده به راه
آخر ای هموطنان
سرگذشتی است مرا تیره ، در این روی سیاه
لحظه ای محض خدا ، خویش فراموش کنید
" داستان غم پنهانی من گوش کنید"

در دل آتش فقر دامن خاموشی
از همه تلخی جانسوز که یک عمر چشید
قلب من قلب من بس که طپید
قلب من بس که  ش ک س ت
نفسم بس که در اعماق دلم نعره کشید
هوسم بس که به مغزم کوبید
پای یک مشت ستمکار ستم پرور  پست
بس که بر خاک سیاهم مالید
خاطرات سیه دوره خاموشی و مرگ
بس که در پهنه روحم نالید
مثل یک قطره سرشک ، از دل خون
زندگی از لب چشمم غلطید
با سر آهسته زمین خورد  و  لب  سرد زمین
لاشه مرده روحم بوسید
و ندر آغوش بهم کوفته وهم و جنون
مغز بیچاره بختم پوسید
 نفسم
هرچه بیهوده مرا کشت ،  بسم  بود ،  بسم
نفس بیکسم ای زنده دلان ! قطع کنید
سینه ام ، چاک کنید
این غبار سیه از روی رخم پاک کنید
این تن مرده مرگ
که تن زنده من کرده چنین آواره
از کف سینه ام آرید برون
ببرید ، در بیابان سکوت
زیر مشتی لجن و سنگ سیه ، خاک کنید
آری ای  هموطنان
چشمه عشق در این ملک ، سراب است ، سراب
 پایه عدل و شرف ،  پاک خراب است خراب
عز و مردانگی و فهم ، عذاب است عذاب
جور بر مردم بدبخت ، ثواب است ثواب
آه   ای چشم زمین ، غافله سالار زمان
باز گو با من سرگشته ، خور عالمتاب
آدمیت به کجا رفته ؟ کجا رفته شرف؟
کو حقیقت؟ ز چه رو مرده ؟ چرا مرده به خواب ؟

این چه نظمی است ؟ چه رسمی است ؟ چه وضعی است ؟ خدا
سبب این همه بدبختی و غم چیست؟ خدا ؟
جز خدایان زر و زور ، کهنه پرستان پلید
هیچکس زنده در این شب به خدا نیست خدا
کی رسد روز و شود چیره بر این ظلمت تار
که پیاده است در آن حق و ستمکار سوار
زیر خاک است گل و زینت گلدانها خار
فقر میباردش از هر در و از هر دیوار
سرنوشت همه بازیچه مشتی عیار
زندگی ، پول ! نفس ، پول ! هوس ، پول ! هوار
مرغ حق ، یخ زده اندر قفس پول ، هوار
قدرتی کو که برآید ز پس پول ، هوار !
هموطن خنده مکن بر رخ این " حاجی خوار "
صحبت از عید مکن ، بگذر و راحت بگذار
زاده فقر کجا و طرب فصل بهار ؟
من بیکار که صد بار بمیرم هر روز
بالشم سنگ ، دلم تنگ و تنم  بستر سوز
کت من در گرو عید گذشته است هنوز
به من آخر چه که نوروز سعید است امروز ؟
"هفت سین" من اگر بودی و می دیدی چیست ؟
همنشین من غارت زده می دیدی کیست ؟
می زدی داد ، فلک تا به فلک ، زنگ به زنگ
که تفی بر تو محیط شرف آلوده به ننگ
 "هفت سین"وه که چه " سینی " و چه"هفت"همه رنگ
سینه ای کشته دل   و    سوز سرشکی گلرنگ
سرفه های تب   و   سرسام سکوتی دلتنگ
سفره ای خالی  و  سرما   و  سری  بر سر سنگ
آخر ای هموطنان
سالتان باد به صد سال فرحبخش ، قرین
هفت سین  کی به جهان دیده ، کسی بهتر از این ؟
دیده هر سو که بیفتد ، ز یسار و ز  یمین
سایه فقر ، سیه کرده سر و روی زمین
سبز برگ درختان ، همه بی لطف و حزین
زن غمین ، مرد غمین ، بچه غمین ، پیر غمین
وه ! که سرتاسر این ملک ستمدیده زار
نفسی نیست دهد مژده ز ایام بهار
جای می ، خون سیه میچکد از چشم رزان
اینکه چیزی نبود هموطنان ! بدتر از آن
عجب اینجاست : که افتاده ز پا چرخ زمان
کی فلک دیده به خود
فصل خزان ، بعد خزان ؟
نظرات 2 + ارسال نظر
عبدالله یکشنبه 5 بهمن 1399 ساعت 19:17

درود بر شما بزرگوار ، من شعر حاجی فیروز رو که به اشتراک گذاشتید مطالعه کردم زیباست و در هر زمانی تازگی دارد اما متاسفانه شعر را کامل ننوشته اید و چندین مسرع آن را اشتباه و جا به جا نوشته اید دلیل اینکه این نظر را برای شما ارسال کردم این است که یا چیزی را به اشتراک نگزاریم یا اثل مطلب را بنویسیم و به اشتراک بگزاریم .
سپاس گزارم

علی یکشنبه 30 بهمن 1401 ساعت 16:22

باسلام ازشعرقشنگتون باوجودچندبیتی که کم داشت مثلا لاله راژاله صفت اشک الم گشته عجین وچند مصرع دیگر درشعر ممنون ازانتخاب شعرزیباتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد