[ آئــیــنــه ]

آئینه یعنی باز تاب هرانچه که میبیند

[ آئــیــنــه ]

آئینه یعنی باز تاب هرانچه که میبیند

دکتر محرم شود، چه شود! دکتر صیغهء

حجت‌الاسلام موسی قربانی، عضو کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس گفت: که برخی زنان به دلایل نامحرم بودن پزشک از نظر شرعی مشکل مراجعه به پزشک دارند. قربانی ضمن بر شمردن فواید صیغه موقت،گفت:چندی پیش هم از جراح همسرش خواسته است تا نوه شیرخواره اش را صیغه یک ساعته کند و دکتر به همسرش محرم شود.


تهران 17 اردیبهشت 1400خورشیدی >>>> مطب دکتر شافی بیماران خانم، البته از نوع مُسن،هر چند وقت یکبار از بدشانسیِ این دکتر یه بیمار جوان میامد.
صدای پچ پچ بیماران: این دکتر دستش طلاس... این دکتر نفسش حقِ... این دکتر چیزش...این دکتر...

صدای خانم منشی:حاج خانم تقی زاده بفرماید نوبت شماست.یه خانمی حدود 60 ساله که انگار قند توی دلش اب داشت میشد بلند شد تند و تیز رفت توی اتاق دکتر در رو هم بست.
سلام شافی جون، دورت بگردم، حالت چطوره جیگر، خوبی بی وفا؟
شافی: متشکرم. حالتان خوبه هست خدایی ناکرده کسالت داری؟توی این هفته بار هفتم که مریض شدی! چرا مواضب خودت نیستی.
حاجیه خانم تقی زاده:چه دردی ازین بیشتر که تو رو فقط باید توی مطب ببینم بی غیرت مگه ما باهم محرم نیستیم بی عاطفه،سنگدل تا حالا شده یه بوس عاشقانه...
شافی که مونده بود لای گیره. ترسید خانم تقی زاده پس بیوفته مجبور شد یه بوسه کوچولو از لپهای چروک تقی زاده ...
خانم منشی با صدای که شبیه الن دُلن زنانه بود گفت:خانم معدسی بفرماید نوبت شماس.

هیچ کس از جاش بلند نشد منشی که شاکی شد رو به یه خانمی کرد که فقط دوتا چشم داشت با یه چادر مشکی گل برجسته با همون صدای الن دُلنی گفت:مگه شما خانم معدسی نیستی؟

خانمه با یه صدای که انگار دست کرده گوشهء لپش تا صداش عوض بشه گفت:من مقدسی هستم. شما میگی معدسی، منشی که بیشتر شاکی شده بود گفت:واااا من کی گفتم معدسی من گفتم: معدسی حالا هرچی بفرمایید نوبت شماس...
توی اتاق دکتر شافی بعد از گذشت چند دقیقه صدای شاپلاق بلند شد.دکتر که انگار برق بهش وصل کرده باشند با یه دست دم گوشش از اتاق پرید بیرون تند تند میگفت:گوه خوردم، غلط کردم.
خانم مقدسی که یه پاچهء شلوارش بالا بود تا زانو، با ساق پای سفیدو چاق امد بیرون گفت:میدم پسرم حاج منصور از ته اویزونت کنه. بیماران از مقدسی پرسیدند چی شده؟ مقدسی گفت: بی شرف رفتم میخچهء پام رو بهش نشون بدم پای منو میگیره ماچ میکنه.

پچ پچِ بیماران:این مقدسی هم مخش تاب داره خوب چرا امدی پیش دکتر شافی برو یه دکتر خانم پیدا کن،مزاحم وقت ما هم نشو.مقدسی که از شلوغ بازی خودش پشیمون شده بود رفت.
منشی روبه یه خانم با تریپ کرد و گفت:خانم شهلایی نوبت شماست.

شهلایی پنجاه و پنج رو رد کرده بود. ولی وقتی داشت واسه بیماران دیگه خالی میبست میگفت: 39سالمه وقتی شوهر دومم مُرد شکسته شدم.شهلایی امد پیش شافی خودش که نمیدونست چه مرگِ شه تا شافی رو دید گفت:من غَرق شدم.اینو گفتو یکباره از هوش رفت. دکتر کلی تنفس مصنوعی داد تا بهوش امد.وقتی از اتاق دکتر میومد بیرون واقعا غرق شده بود خودش نمیدونست.
منشی:خوب خانم اساسی شما اخرین بیمار امروز هستید بفرماید.

اساسی که دختری بود تقریبا 26 ساله رفت توی اتاق شافی.دکتر تا اون دختر رو دید یه برق خاصی توی چشماش زد ازون برقای که توی انیمیشن خرگوش بلا گرگ ناقلا چشم گرگ میزد. زود زنگ زد به منشی پرسید بیمار دیگه ای هست؟ نیست! بسیار خوب شما بروی،من فردا دیر میام.
اخر شب شافی شاد و شنگول از مطب امد بیرون اهنگ دلی دل زیر لب زمزمه میکرد.
شافی فردا تا امد توی مطب دستگیرش کردن تا امد بفهمه چی شده بردنش دادگاه. توی جلسه وقتی دریافت چرا اُنجاست! یه نطق شاعرانه تحت تاثیر فیلم (هامون) مهرجویی کرد:
اقای ریس این خانم و این اقا و فک و فامیلاشون دست به دست هم دادن که منو نابود کنن.پاسبان گذاشته سر محل کارم که منو دستگیر کنه...انگار من جنایت کردم. من جانی نیستم! حالا هم شرفمو بدم.چرا؟ چرا؟
من نمیتونم طلاق بدم! من نمیتونم. این زن،این زن سهمِ منه،حقِ منه،عشقِ منه...

من نه مجرمم، نه طلاق میدم حرفیه؟ صیغه ام بوده گناه که نکردم مسلمون خدا زنمه! نه کتکش زدم! نه از من بی حرمتی دیده! من تنها چیزی که برای این زن داشتم عشق بوده و عشق! دکتر هم که هستم! متشخص هم که هستم! من روزی 10 تا بیمار دارم که واسم میمیرند من کاریشون ندارم حالا نگاه کنید واسه این خانم که من میمیرم. میخواد منو به دست توانای قانون بسپارد.
اخه انصافت کجاست خانم اساسی؟ سزای عاشقی من دکتر اینه بی احساس؟

قاضی که تحت تاثیر این دفاعیه قرار گرفته بود رو به خانم اساسی کرد گفت: سری دیگه اگه وقت دادگاه رو بیخودی بگیری میدم بابا تو شلاق بزنند و داداش هاتم با افتابه دور خیابون بچرخانند.
قاضی چکش رو خواست بزنه روی زنگ دادگاه، به علت لقوه
کوبید رو سرِ مجسمهء عدالت.
ترازوی تندیس عدالت بالا و پایین شد، چشم بندی رو که باهاش چشم پیکرهء عدالت رو بسته بودن از چشماش افتاد.چشمای ماکت عدالت از شدت ضربه مثل توپ بیلیارد اینور اونور میرفت.

بیرون دادگاه کلی عکاس از شافی عکس میگرفتند.چندتا خبرنگار همدیگرو زیر دست و پا له کردن تا از شافی گزارش تهیه کنند. تیتره روزنامه های 18اردیبهشت 1400 خورشیدی این شد:

دکتر عاشق به عشقش رسید
نظرات 1 + ارسال نظر
shanaz ghalibaf دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 ساعت 19:39

سلام به برادران بسیجیم. نظام سالهاست میلیاردها دلار خرج فتنه و شورش در بحرین، سعودی ، یمن، افغانستان و غیره می‌کند. این همه خرج نه تنها دولت آنها را عوض نکرد بلکه ملت خودمان را به فلاکت انداخت. بخاطر این بدبختیها، نظام مجبور شده با کشورهای دیگر کنار بیاید. چیزی که مشخص است این است که این دنیا نه کاملا شیعه، نه کاملا سنی و نه کاملا و تماماً مسیحی‌ یا غیره خواهد شد. با وعده دادن به آمدن امام زمان دیگر مردم را نمی‌شود خر کرد. همچنین قران مجید می‌فرماید، لکم دینکم ولی یدین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد