[ آئــیــنــه ]

آئینه یعنی باز تاب هرانچه که میبیند

[ آئــیــنــه ]

آئینه یعنی باز تاب هرانچه که میبیند

ادیب فراهانی - افسوس


برخیز شتربانا ، بربند کجاوه .................. کز چرخ عیان گشت همی رایت کاوه

از شاخ شجر برخاست آوای چکاوه ............. وز طول سفر حسرت من گشت علاوه

بگذر به شتاب اندر از رود سماوه ........ . . . .......... در دیده من بنگر دریاچه ساوه

وز سینه ام آتشکده پارس نمودار

ماییم که از پادشهان باج گرفتیم .................. زان پس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم

دیهیم و سریر از گهر و عاج گرفتیم .................. اموال و ذخایرشان به تاراج گرفتیم

وز پیکرشان دیبه و دیباج گرفتیم .................. ماییم که از دریا امواج گرفیتم

واندیشه نکردیم  ز طوفان و ز تیّار

در چین و ختن ولوله از هیبت ما بود .................. در مصر و عدن غلغله از شوکت ما بود

در اندلس و روم عیان قدرت ما بود .................. غرناطه و اشبیلیه در طاعت ما بود

صقلیّه نهان در کنف رایت ما بود .................. فرمان همایون قضا آیت ما بود

جاری به زمین و فلک و ثابت وسیار

خاک عرب از مشرق اقصی گذراندیم .................. وز ناحیه غرب به افریقیه راندیم

دریای شمالی را بر شرق نشاندیم .................. وز بحر جنوبی به فلک گرد فشاندیم

هند از کف هندو،ختن از ترک ستاندیم .................. ماییم که از خاک بر افلاک رساندیم

نام هنر و رسم کرم را به سزاوار

امروز گرفتار غم و محنت و رنجیم .................. در داو، فره باخته اندر شش و پنجیم

با ناله و افسوس در این دیر سپنجیم .................. چونزلف عروسان همه در چین و شکنجیم

هم سوخته کاشانه و هم باخته گنجیم .................. ماییم که در سوگ و طرب قافیه سنجیم

جغدیم به ویرانه، هزاریم به گلزار

ماهت به محاق اندروشاهت به غری شد .................. وز باغ تو ریحان  بسرو غم سپری شد

انده ز سفر آمد و شادی سفری شد .................. دیوانه به دیوان تو گستاخ و جری شد

وان اهرمن شوم به خرگاه پری شد .................. پیراهن نسرین تن گلبرگ تری شد

آلوده به خون دل و چاک از ستم خار

مرغان بساتین را منقار بریدند .................. اوراق ریاحین را طومار دریدند

گاوان شکمخواره به گلزار چریدند .................. گرگان ز پی یوسف بسیار دویدند

تا عاقبت او را سوی بازار کشیدند .................. یاران بفرختندش و اغیار خریدند

آوخ ز فروشنده دریغا ز خریدار

افسوس که این مزرعه را آب گرفته .................. دهقان مصیبت زده را خواب گرفته

خون دل ما رنگ می ناب گرفته .................. وز سوزش تب پیکرمان تاب گرفته

رخسار هنر گونه مهتاب گرفته .................. چشمان خرد پرده ز خوناب گرفته

ثروت شده بی مایه و صحت شده بیمار

ابری شده بالا و گرفته است فضا را .................. وز دود و شرر تیره نموده است هوا را

آتش زده سکان زمین را و سما را .................. سوزانده به چرخ اختر و در خاک گیا را

ای واسطه رحمت حق بهر خدا را .................. زین خاک بگردان ره طوفان بلا را

بشکافت زهم سینه این ابر شرر بار 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد